سفارش تبلیغ
صبا ویژن
لوگوی وبلاگ
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :8
بازدید دیروز :33
کل بازدید :66230
تعداد کل یاداشته ها : 569
103/2/30
3:41 ص

نگاهش به یک جا خیره می ماند..چشمانش را باز و بسته می کند.

تازه آوردنش آقای دکتر

همراهی هم داره

نه با اورژانس آوردنش میگن گوشه ی خیابون افتاده بوده.

چشمانش را به سفیدی گوشه ی اتاق دوخته است که لکی آن را به شکل ابری قرمز رنگ در آورده است.

به بخش مراقبت های وِیژه انتقالش بدید.

چشم ولی هزینه ی اون رو کی میده منظورم هزینه ی بستریشه.

هزینه ی چی فقط گفتم که تحت مراقبت باشه که نمیره.

چشم آقای دکتر.

سرم را رگ های تشنه اش قطره قطره کم می کنند ولی نگاهش خیره به گوشه ی اتاق است.

ادامه در پست بعدی

 

 

 

پلاستیک چیپس قرمز شده است آنقدر که دهان باز و بسته و دندان های شکسته محتویات آن را پس میدهد.

محسن پاشو دیگه یالا بچه چقد شیطونی می کنی پفک برات گرفتم همه منتظرند تا تو هم باهاشون بری پاشو دیگه.

دکتر در حال عوض کردن لباسهایش است سفیدی را با سیاهی عوض می کند و یک پالتوی خاکستری رنگ که روی سیاهی را می گیرد و کیف سامسونت که در دست قرار می گیردو و کلی حرف با چند لباس سفید دیگر.

اتاق سرد و نفس های آرام ..از جایش بلند میشود دیگر سرم به دست ندارد همراه چند نفر دیگر به سرعت از آنجا به جاده ای و از پیچ و خم به جایی که پر از برگ های زرد است میرود .دیگر کسی نمی خندد همه آرام به یک نقطه خیره شده اند.دیگر دهانش را هر جور که بخواهد باز میکند و زبانش را که دیگر نمی گیرد و می تواند جیغ بزند آنقدر که دنده هایش هم درد نمی گیرند.دهانش را هر چقدر که میخواهد میتواند باز کند ولی صدای جیغش دیگر نمی پیچد و آرام می گیرد.

چشمانش را باز و بسته می کند.نوری زرد..خودش را می بیند که گوشه ای افتاده است جلو میرود آنقدر که صدای آمبولانسی که می آید و میرود را نمی شنود جلوتر از زمین آنقدر که همه جا را ریز می بیند حتی سرنگی که کنار خیابان افتاده و آمبولانسی که آرام آرام..آرام می گیرد و نور افشانی ضعیف خورشید و سرنگی که دیگر نیست.

داستان کوتاه-میان اینجا و آنجا-نویسنده-حسام الدین شفیعیان

چی شده چه خبرتونه این همه سر و صدا واسه چیه مگه تا به حال بیمار به کما رفته ندیدید.

بالای سرش می آید چشمانش را با انگشتانش برانداز می کند.

خیلی خونسرد می گوید زنده است مشکلی ندارد و اتاق را ترک میکند.

مینی بوس کنار جاده نگه میدارد و لاستیک خوابیده.راننده مشغول است کم کم حسابی گرم میشود و با دست پیشانیش را نوازش میدهد. پرایدبا سرعت می آید..خیلی آرام بلند میشود و صدای فریاد راننده و چند اتومبیل که پشت سرهم قطار میشوند و پرایدی که به ته دره می افتد.

ادامه در پست بعدی........

جاده ای شلوغ چند اتومبیل پشت سرهم مدام بوق میزنند آنقدر که دعوا میشود.

محسن جنازه ها رو میشناسی

نه بابا چقد عجله داری تازه افتادن پایین ها.

کو من که جنازه ای نمی بینم.

اوناهاش منو نمی بینی اون پایین چطوری له شدم.

به یک چشم برهم زدن خودشان را به پایین می رسانند.کنار آنها می نشینند شروع به خندیدن می کنند آنقدر که تکه تکه ها به هم وصل میشوند خیلی سریع مثل پازل جفت و جور میشوند .خنده هایشان که قطع میشود فرو می ریزند و باز تکه تکه میشوند.

آقای دکتر بیمار به کما رفته لطفا بیاد.

ادامه در پست بعدی

چشمانش بسته اند نفس های آرام که هر لحظه آرام تر هم می شوند.

محسن پاشو دیگه یالا پسر بسه چقد می خوابی همه منتظرند تا تو رو ببینن.

چه پیچ وحشتناکی بابا خوبه که ما نیوفتادیم.

ساکت شو زبونتو گاز بگیر من حواسم هست تو مواظب پر خوریت باش آخه بچه چرا اینقد چیپس میخوری.

بابا...بابا بیا پایین اینقدر خوبه نگاه کن منو چه شکلی شدم حسابی تیکه تیکه شدم.

باز حرف زدی ساکت شو ببینم..چی شده......

چشمانش را باز و بسته می کند قطره ی اشکی آرام از روی گونه هایش سر می خورد و روی سفیدی را خیس می کند و باز سفید می کند.

ادامه در پست بعدی....