مردم آتن که از پیروزمندی سربلند بودند و سخت شیفتهی آزادی، زمانی به سوی اشرافیت گرویدند. آتنیان با رهبری پریکلس، که فریبکاری بزرگ و رئیس مجلس عمومی و سیاستمداری همانند (و همپایهی لینکلن در تاریخ حاضر آمریکا بوده است)، دست به کار نوسازی شهر خویش و توسعهی بازرگانی آن زدند. چندگاهی آتنیان توانستند از این مرد بلند همت پیروی کنند. پریکلس هم توانایی سیاسی داشت و هم در او خواهش و گرایش پدید آوردن آثار زیبا و عمیق و والا بود. پریکلس بیش از سی سال فرمانروایی میکرد. مردی بود با نیروی خارقالعاده و آزادفکری فراوان. این صفات را بر پیشانی دورانش به یادگار گذاشت. وینکلر میگوید که دموکراسی آتن تا زمانی «نشانی از چهرهی پریکلس داشت». تکیهی او شاید بیشتر بر دوستان شرافتمند و یک دلش بود. زنی بود با تحصیلات استثنایی به نام اسپازی از مردم ملطیه که پریکلس به سبب محدودیتهای قانونی آتن نمیتوانست با او زناشویی کند، ولی در واقع همسر او بود. این زن در گرد آوردن مردان پراستعداد در پیرامون پریکلس دستی داشت. همهی نویسندگان بزرگ زمانه او را میشناختند و بعضی از ایشان خرد او را ستودهاند. پلوتارک گواینکه این زن را به برپاکردن جنگ پرآشوب و خطرناک با ساموس که سرانجام برای آتنکامیابی داشت متهم میکند، باز خود او میگوید که این امر به سبب قدرتسامیان که بازرگانی دریایی
آتن را تهدید میکردند ضروری بود. .........................................................................................................................................
خواهشها و آرزوهای هر کس در پیرامونیان او اثر میگذرد. پریکلس خشنود بود به اینکه رهبر آتنیان باشد تا جبار آنان. به رهبری او اتحادیههایی پدید آمد و مستعمرات و پایگاههای بازرگانی از کرانههای ایتالیا تا دریای سیاه به تصرف آمد و گنجینههای اتحادیه که در دلوس بود به آتن آورده شد. از آنجا که از جانب ایران ایمنی داشت غنایم جنگی متحدان آتن را صرف زیبا کردن شهر میکرد. این چنین کاری بر حسب داوری امروزی درست نیست، ولی در آن روزگار این کار پستی و سفلگی و آز شمرده نمیشد. مگر آتن این اتحادیه را پدید نیاورده بود، پس هر کارگری سزاوار دستمزد خویش است. این دوران برای پیشرفت معماران و هنرمندان، دورانی بس شکوفان بود. پارتنون (Parthenon Polyclete) که ویرانههای آن هنوز هم زیبا است همچون افسری برتارک شکوهمندیهای دوران پریکلس میدرخشد. مجسمه سازانی همچون فیدیاس (Phidias) و میرون (Myron) و پلیکلت (Polyclitus) که آثارشان هنوز باقی است گواه پیشرفت هنر این دورانند.
................................................................................................................................................................................................................................................................... خوانندگان باید این سخن تابناک وینکلر را که: این آتن نوبنیاد تا زمانی نقش چهرهی پریکلس را داشت، به یاد داشته باشند. نبوغ خاص این مرد و محیطی که او پدید آورده بود موجب آشکار شدن نبوغ پیرامونیان او شد و مردان روشنفکر و روشن بین بزرگ را فراهم آورد. آتن تا زمانی نقش چهرهی او را داشت همچنان که کسی نقاب یا ماسکی بر چهره گذارد و سپس ناگهان از داشتن آن خسته شود و بخواهد آن را به گوشهای افکند. مردم عادی آتن چندان صفات عالی و کرامت نداشتند. دربارهی آریستید به هنگام رأیگیری داستانی گفتیم، لوید در کتاب «دوران پریکلس» میگوید که آتنیان از شنیدن نام میلتیاد و پیوستن او با جنگ ماراتن سخت پرهیز و نفرت داشتند. خودبینی تعصبآمیز رأی دهندگان عادی علیه نوابغی که آتن را برپا میکردند شورید. مردم از سپاسی که برای مجسمه سازی چون فدیاس نشان داده میشد و او را بر سرهنگان برتر میداشتند و بخشهایی که به بیگانهای چون هرودوت هالیکارناسی میکردند و گرایش اهانتآمیزی که پریکلس برای همنشینی و همسخنی با یک زن ملطی داشت نفرت و کینه داشتند. رفتار پریکلس در میان جامعه بسیار مرتب بود و همین موجب شد که مردم کوی و برزن گمان برند که زندگی خصوصی او غرق در فساد باید باشد. چنین اندیشیدند که پریکلس رفتاری پرغرور دارد و گاهی نسبت به مردمی که به ایشان خدمت میکرد نفرت نشان داده است.
«پریکلس احساس عالی و رفتاری بس برجسته و پاک، بسیار برتر از فهم مردم عامی و همچنین قیافهای جاذب که به لبخند نمیگرایید و صدایی محکم و یکنواخت و جامههایی ممتاز و متناسب و رفتاری طبیعی داشت که در برابر هرگونه درشتی طرف هم هرگز بر هم نمیخورد. این رفتارهای او و دیگر صفات همانندش ستایش همگان را برمی انگیخت. هرگاه که مردی سفله و بیکس و یاور او را در سراسر روز سرزنش میکرد و دشنام میداد همه را با شکیبایی بر خویشتن هموار میکرد و دم بر نمیآورد و همچنان در میان مردم به رسیدگی به کارهای فوری و ضروری میپرداخت. شب هنگام آهسته راه خانه در پیش میگرفت و آن مرد بیادب و پست به دنبالش میآمد و همچنان او را با زبانی تند و زشت سرزنش میکرد. چون به هنگام رسیدنش به خانه هوا تاریک شده بود، به یکی از خدمتکاران دستور میداد که مشعلی بردارد و آن مرد را به خانهاش برساند. ایون شاعر گوید که او مغرور و در سخن گفتن خشن و گستاخ بود و خودبینی و نفرت دیگران هم موجب میشد که او خود را متکبر نمودار سازد. هیچ گاه به خیابان نمیآمد مگر هنگامی که به دیوان میرفت یا به سنا. تا زمانی که بر سر کار بود هر کس او را به مهمانی میخواند نمیپذیرفت. و به خانهی دوستان و جاهای عمومی و تفریح گاهها نمیرفت. دوران فرمانروایی او زمانی دراز بود. هرگز با دوستی بر سر خوان ننشست مگر یک بار که عروسی اوریپتول برادرزادهاش بود و در آن مجلس هم تا مراسم عقد به پایان رسید برخاست. بر آن بود که آزادی مجالس تفریح برتری و امتیاز پایگاه را از میان میبرد و دوستی و آشنایی با وقار و رسمیت ناسازگار است.» .................................................................................................................................................................................
شکوفایی هنر کمدی در دوران پریکلس
- در آن هنگام هنوز روزنامه نویسی رایج نشده بود که نقاط ضعف و ناتوانیهای مردم برجسته و کامیاب را بر همگان فاش کند. اما مردم عادی که کمی واقع بین بودند از هنر کمدی که در آن زمان پیشرفتی فراوان کرده بود بهره میگرفتند و دل خنک میکردند. کمدی نگاران حس تنفر مردم عادی را نسبت به کسان برجسته خشنود میساختند. این نویسندگان پیوسته پریکلس و یارانش را لجن مال میکردند. پریکلس را با کلاه خودی نمودار میساختند. کلاه خود به چهرهی او برازنده بود و خودش هم میدانست. اما به هنگامی که سر او را به سری بدشکل مانند پیاز مبدل ساختند موجب دلخوشی و شادی همگان گشت. وجود اسپازی نیز مایهی بهرهبرداری فراوان و داستان پردازیهای مردم میشد. ......................................................................................................................................................................................................
زمانه چرخید و خورشید پریکلس غروب کرد
.. خیال پردازانی که از شرارتهای زمان ما خسته شدهاند همواره آرزو کردهاند که ای کاش به روزگار برجسته و متعالی پریکلس میرفتند. اما اگر ایشان به آن آتن میرفتند خویشتن را در محیطی بسیار نزدیک به محیط قهوهخانه و در محیط غیبت روزنامهای میبافتند که در آن همان تهمتهای زشت و «میهن پرستی» افراطی و سفلگی عمومی فرمانروا است. چون خاطرهی پلاته و سالامین فراموش شد و به ساختمانهای نوبنیاد خو کردند، پریکلس و عظمت آتن در نظر مردم عادی بسیار زننده و ناخوش آیند نمودار شد. هرگز او را تبعید نکردند. زیرا که رفتار پرشکیبایی و آرام که نسبت به مردم عادی داشت او را از این امر برکنار میداشت. اما مردم با گستاخی و دلیری به او میتاختند. وی در تنگدستی زیست و در تهیدستی درگذشت و شاید او از همهی شیادان راستکارتر بود. با اینهمه از اتهامات سخت رهایی نداشت، دشمنانش به راههای گوناگون در پی آزار او بودند و دست به کار نابودساختن دوستانش زدند.
...............................................................................................................................................................................................- تعصب دینی و اتهامات اخلاقی سلاح طبیعی مردم حسود نسبت به پیشوایان است. دامون دوست پریکلس را با رأی عمومی تبعید کردند. فیدیاس را به بیدینی متهم ساختند که بر روی سپر مجسمهی بزرگ بانو خدای آتن که پیکار میان یونانیان و آمازونیها را پرداخته بود صورتی از پریکلس و خودش کشیده بود. فیدیاس در زندان مرد. انکساغورس که بیگانهای بود و پریکلس او را در آتن پذیره شده بود (به هنگامی که بسیاری مردم درستکار آماده بودند که کاملاً به پرسشهای معقول پاسخ گویند) سخنان بسیار شگفتی دربارهی خورشید و
ستارگان میگفت و به کنایه و استعاره و ابهام میرساند که خدایان نیستند، بلکه یک روان زنده (nous) هست. ( Anaxagoras یا Anaxagore از فیلسوفان طبیعی و اولیهی یونان است، وی میگفت که ماه از معبد دلفی بزرگتر است. به همین جهت و به سبب گفتههایی از اینگونه او را در فشار گذاشتند.م.) کمدی نگاران ناگهان دریافتند که احساسات دینی ژرفی دارند که سخت به هیجان میآید. انکساغورس از تهدیدها و دنبال کردنها گریخت. آنگاه نوبت به اسپازی رسید که رأی دادند که تبعید شود. پریکلس که گرفتار تناقضی شگفت شده بود، بر سر برگزیدن زنی که روان و هستهی زندگی او بود و شهر ناحقشناسی که او خود آن را نجات داده بود و از آن دفاع کرده و زیباترین و فراموش ناشدنیترین شهر جهان ساخته بود، برخاست تا از اسپازی دفاع کند. دچار هیجان ناشی از بشر دوستی شد و به هنگام سخن گفتن گریست. سرشک او اسپازی را اندک زمانی نجات بخشید. ...................................................................................................................................
آغاز جنگ با اسپارت
.................................................................................................................................- آتنیان از اینکه پریکلس را خوار کرده بودند خشنود بودند. پریکلس تا هنگامی که آتنیان او را از فرمانروایی راندند سرگرم خدمت بود. اکنون بیش از سی سال بود که برایشان فرمان میراند. در 431 پ.م. جنگ با اسپارت آغاز شد، پلوتارک، پریکلس را متهم میکند که چون میدید محبوبیتش رو به زوال است و جنگی ضروری است تا او را لازم بشمرند، این جنگ را به راه انداخته بود.
«و چون مردم از او به سبب کار فیدیاس بیزار شده بودند و او میترسید که به بازپرسی بکشانندش، آتش جنگی را دامن زد که هنوز در آن تردید داشت و اخگری برافروخت که تا آن زمان خاموش نگه داشته شده بود. با این شیوه میخواست اتهامی که او را به آن تهدید میکرد منتفی کند و آتش خشم رشکین هم میهمانش را خاموش کند. زیرا که حیثیت و اعتبار و قدرت او چنان بود که در کارهای سخت و برجسته و در برابر هر خطری جمهوری آتن تنها به او اعتماد میکرد».
ولی این جنگ بس دراز و پرخطر بود. از سویی هم آتنیان ناشکیبا بودند. مردی کلئون نام برخاست تا جای پریکلس را در رهبری بگیرد. همچنین سر و صدایی هم برای پایان دادن به جنگ برخاسته بود، کلئون چنین مینمود که «مرد به دست آوردن پیروزی است» شاعران محبوب مردم دست به کار شدند که:
«ای پادشاه ساتیرها Satyrs یا Satyres نیم خدای جنگل که نزد یونانیها با گوش و دم اسب و در نزد رومیها با گوش و دم بز نمودار میشد.م.....چرا ازشایستگی خویش لاف میزنی».
«و با این همه به آوای تیزکردن تیغ هراسان میشوی؟»
...................................................................................................................................
مرگ غمانگیز پریکلس
- یک لشکرکشی به فرمان پریکلس با ناکامی رو به رو شد و کلئون فرصتطلبی کرد و پریکلس را بازخواست کرد و از پایگاهش خلع و جریمهاش کردند. گویند که پسر مهترش (که از اسپازی نبود و از زنی پیش از او بود) علیه او به میدان آمد و اتهامات زشت و باورنکردنی بر او وارد ساخت. این جوان را طاعون درگرفت. آنگاه خواهر پریکلس مرد و سپس آخرین پسر شرعی او درگذشت. چون بر شیوه و رسم زمان حلقهی گل بر خاک سپردن را بر پیکر پسرش گذاشت با آوای بلند گریست. بسی برنیامد که پریکلس هم به بیماری دچار شد و مرد (429 پ.م).
در سراسر این داستان کوتاه میتوان دریافت که پریکلس تا چه حد با مردم زمان و شهر خویش ناهماهنگ بود. این پیشرفت اندیشه و هنر در آتن بیگمان مرهون اوضاع زمانه و تا حدودی هم معلول پدیدآمدن مردم بسیار برجسته بود. جنبش عمومی نبود، بلکه جنبشی بود از گروهی کوچک که استعدادی شگفت داشتند و در جایی استثنایی پدیدار شده بودند.