باید گفت که نخستین علت پیدایش هنر میلی است که انسان به زیبا جلوه دادن خود دارد. این کار در واقع شبیه است به عملی که حیوانات در حین جفتگیری میکنند، و حیوان نر بال و پر رنگین خود را در مقابل ماده میگستراند. همانگونه که حب ذات و حب محبوب، هر وقت شدید شود و از اندازه بگذرد، به دوستی تمام طبیعت سر میزند، همان گونه هم، میل ایجاد زیبایی از جهان شخصی تجاوز میکندو تمام دنیایخارجی را..................................................................................
فرا میگیرد. روح بشر میخوهد احساسات ضمیر خود را با قالبهای مجسم و مادی تعبیرکند؛ به همین جهت است که رنگ و شکل را وسیلهی این تعبیر قرار میدهد. به این ترتیب، هنر وقتی آغاز میکند که انسان به فکر تزیین اشیاء میافتد؛ شاید نخستین مرحلهای که انسان این احساس خود را، در آن، لباس تجلی پوشانیده مرحلهی کوزهگری بوده است. درست است که چرخ کوزهگری، مانند خطنویسی و ایجاد حکومت، زاییدهی دورههای تاریخی است، مردم اولیه - و اگر صحیحتر بخواهیم، زنان اولیه - پیش از آنکه این چرخ به وجود بیاید، توانستهاند صنعت کوزهگری را به مرحلهی هنر برسانند، و با خاک و آب و دستهای ماهر خود صورتهایی پرداختهاند که عقل در آن حیران میماند؛ برای نمونه در این خصوص، باید از کوزههایی که مردم قبیلهی بارونگا، در آفریقای جنوبی یا هندیشمردگان پوئبلو ساختهاند نام ببریم.
.......................................................................................................................................................................................- هنگامی که کوزهگر بر روی ظرفهای ساختهی خود نقشهای رنگینی نقش میکرد، در واقع هنر نقاشی را به وجود میآورد؛ چه، در نزد ملل اولیه، هنر نقاشی هنر خاصی به شمار نمیرفت، بلکه از متعلقات کوزهگری و مجسمه سازی محسوب میشد. مردم فطری الوان مختلف را با گلهای رس رنگارنگ میساختند، مثلاً، ساکنان جزایر آندامان، برای ساختن رنگ، گل اخرا را با روغن یا پیه مخلوط میکردند. و با این رنگها سلاح و اثاث خانه و ظروف و لباسها و حتی خانههای خود را رنگ میزدند. بسیاری از قبایل شکارورز آفریقا یا اقیانوسیه، بر دیوار غارها یا بر روی سنگهای نزدیک مساکن خود، تصاویری بسیار عالی از حیواناتی که در شکار آنها بودهاند رسم کردهاند که هنوز باقی است.
..............................................................................................................................- مجسمه سازی نیز، مانند نقاشی، از فن کوزه گری نتیجه شده: کوزهگر به زودی دریافت که نه فقط میتواند ظرفهای مفید بسازد، بلکه ممکن است صورت و مجسمهای از اشخاص را تهیه کند که به عنوان طلسم و جادو به کار رود؛ پس از آن کمکم، به این فکر افتاد که خود این صورتهای ساخته شده میتواند وسیلهی حظ بصر باشد و زیبایی را نمایش دهد. اسکیموها، با شاخ گوزن و عاج فیلهای دریایی، مجسمههای کوچک حیوان
و انسان را میسازند. همین طور انسان اولیه احتیاج داشت که کوخ خود را با علامتی ممتاز سازد. یا پایهی توتم پاگوری را با مجسمه کوچکی، که نمایندهی معبود یا مردهی اوست، مشخص کند. اول به این اندازه راضی بود که خطوط صورت را بر روی چوب نقش کند، پس از آن به ساختن مجسمهی سر پرداخت، و سپس به این فکر افتاد که تمام قطعه چوب را به شکل مجسمه بتراشد؛ از همین عمل، که برای مشخص ساختن گور پدران آغاز شده بود، عمل مجسمه سازی به صورت هنری پیدا شد. به همین ترتیب است که مردم قدیم جزیرهی ایستر مجسمههای عظیمی بر روی مقابر مردگان خود نصب کردهاند که هر مجسمه فقط از یک قطعه سنگ ساخته شده؛ صدها از این مجسمهها موجود است که بلندی بعضی از آنها به شش متر میرسد؛ و در میان آنها - که افتاده و خرد شده - مجسمهی تا 18 متر هم دیدهاند. .................................................................................................
..........................................................................................................................................آیا فن معماری چگونه پیدا شده است؛ البته نمیتوان این اسم را بر عمل ساختن کوخهای گلی دورههای اولیه اطلاق کرد، چه مقصود از معماری تنها ساختن خانه نیست، بلکه منظور از این کلمه ساختمان بناهای زیبا و عالی است. میتوان چنین تصور کرد که معماری از روزی پیدا شده که مردی یا زنی به فکر آن افتاده است که خانهای که میسازد، علاوه بر اینکه برای زندگی مفید باشد، از لحاظ ظاهر هم زیبا و دلپسند باشد. و شاید این فکر تزیین خانه، پیش از آنکه به خانههای مسکونی تعلق گرفته باشد، در مورد مقابر عملی شده باشد؛ در همان حین که از میلهی تذکاری بالای گور، فن مجسمه سازی بیرون آمده، خود گور نیز به صورت معبد درآمده است؛ چه مردگان، در نزد ملل اولیه، مهمتر و قویتر از زندگان به شمار میرفتهاند. علاوه بر آن، مردگان ناچار برای ابد در یک خانه سکونت میکنند، در صورتی که زندگان دائماً از اینجا به آنجا میروند و خانهی دائمی چندان به کارشان نمیخورد.................................................................................................................
موسیقی بیش از مجسمه سازی
......................................................................................................................................- قطعی است که انسان، از زمانهای بسیار دور، و شاید پیش از آنکه به فکر مجسمه سازی و بنای مقبره بیفتد، از نغمات لذت میبرده و از بانگ و چهچههی حیوانات و جستن و منقار کوفتن آنها تقلید کرده و از این میان به آواز و رقص پی برده است؛ شاید هم مثل حیوان، پیش از آنکه به سخن درآید، به آواز خواندن پرداخته باشد؛ و بعید نیست که فن رقصیدن درست معاصر با آواز خواندن بوده باشد. در واقع، هیچ هنری نیست که بیشتر و بهتر
از رقص خصوصیتها و اخلاق مردم اولیه را جلوه گر سازد: رقص به قدری تکامل و تغییر پیدا کرده و از سادگی اولیهی خود دور شده و حالت تعقید پیدا کرده که رقصهای مردم متمدن هرگز به پای آن نمیرسد. جشنهای بزرگ، در میان قبایل، با رقص دسته جمعی یا انفرادی آغاز میشود؛ همین طور جنگهای بزرگ با گامها و سرودهای جنگی شروع میگردد؛ و اجتماعات بزرگ دینی آمیختهای از آواز و نمایش و رقص است. آنچه امروز درنظر ما بازی و تفریح به نظر میرسد، بیگمان، برای انسان اولیه از امور جدی به شمار میرفته است؛ هنگامی که میرقصیدند، تنها قصدشان خوشگذرانی و لذت نبود، بلکه میخواستند به طبیعت و خدایان چیزهایی را تلقین کنند و به وسیلهی رقص، طبیعت را به خواب مغناطیسی درآورده، به زمین دستور دهند که حاصل خوبی به بار آورد. سپنسر ریشهی رقص را در تشریفاتی میداند که هنگام بازگشت یک رئیس پیروز شده از میدان جنگ به موقع اجرا گذاشته میشده؛ ولی فروید آن را تعبیری طبیعی از شهوات جنسی میداند و میگوید که رقص فنی است که به شکل دسته جمعی، حس عشق را برمیانگیزد. اگر به این دو، نظریهی محدود سابق را که رقص از جشنها و آداب و مناسک دینی تولید شده، بیفزاییم و هر سه نظریه را، با هم ریشهی پیدایش رقص بدانیم گویا به بهترین توجیه در این باره رسیده باشیم. ......................................................................................................................
................................رقص، زاییده موسیقی است
..........................................................................................................................- میتوان گفت که نواختن آلات موسیقی، و هنر نمایش نیز از رقص تولید شده است؛ ظاهراً میل اینکه رقص آهنگ خاصی داشته باشد و در فواصل معین، اصوات اضافی با آن همراهی کند و اثرش را شدیدتر سازد سبب پیدایش آلات موسیقی شده است؛ کما اینکه، برای نیرومند ساختن احساسات وطنی یا جنسی به وسیلهی بانگها یا نغمات موزون، پیداشدن چنین اسبابهایی ضرور مینموده است. البته اصواتی که از آلات موسیقی اولیه میتوانستهاند بیرون بیاورند محدود بوده، ولی این ادوات از لحاظ نوع و شکل، صورتهای بیشماری داشته است. انسان اولیه تمام موهبت خود را به کار انداخته و از شاخ، پوست، صدف، عاج حیوانات، برنج، مس خیزران، و چوب انواع مختلف بوق، طبل، نی، شیپور، سنج، زنگ، و غیره ساخته و این آلات مختلف رابا رنگها
و نقشها و کنده کاریها زینت بخشیده است. از زه کمان قدیمی دهها نوع آلات موسیقی درست شده، که سادهترین آنها چنگ کهن است که امروز به صورت عالی ویولون و پیانو درآمده است. کمکم، در میان قبایل کسانی پیدا شدند که کارشان رقصیدن و آواز خواندن بود؛ رفته رفته، مردم به صورت مبهمی مفهوم گام موسیقی را فهمیدند؛ تقریباً همهی گامهایی که مورد استعمال آن مردم بود از نوع گام مینور بوده است. .........................................................................................................
رقص و تقلید حیوانات
.................................................................................................................................... انسان «وحشی»، از ترکیب موسیقی و آواز و رقص، هنر نمایش و اپرا را ابداع کرد. در میان مردم اولیه، رقص در بیشتر اوقات حالت تقلیدی داشته و از تقلید حرکات حیوان و انسان تجاوز نمیکرده است؛ رفته رفته، برای آن ترقی حاصل شد، و به وسیلهی آن افعال و حوادث را موضوع تقلید در رقص قرار دادند. بعضی از قبایل استرالیا رقص جنسی خاص داشتند: اطراف گودالی را شاخههای درخت مینشاندند و آن را رمزی از فرج زن قرار میدادند، پس از آن به حرکات عاشقانهی رقص پرداخته؛ نیزههای خود را به طرف گودال دراز میکردند و به این ترتیب، عمل جنسی را نمایش میدادند؛ بومیان شمال غربی استرالیا مرگ و زنده شدن پس از مرگ را به شکل خاصی نمایش میدادند که فقط از لحاظ سادگی با نمایشهای معمایی قرون وسطی یا نمایشهای عاطفی عصر جدید متفاوت بود: رقص کنندگان، با حرکت ملایمی، سر خود را به طرف زمین خم میکردند و آن را در میان شاخههای درختی که در دست داشتند پنهان میساختند و به این ترتیب، مرگ را مجسم میکردند؛ در این هنگام، رئیس دسته اشارهای میکرد و همه ناگهان سربر میداشتند و با شدت و حدتی به رقص و خواندن میپرداختند و با این عمل خود بعث و زندگی دوباره را نمایش میدادند. به این شکل، یا نظایر آن، هزاران گونه نمایش صامت (پانتومیم) انجام میدادند تا بزرگترین حوادث قبیله یا کارهای حیات یک فرد را مجسم سازند. هنگامی که نغمهپردازی از اینگونه نمایشها جدا میشد، رقص به تئاتر مبدل گردید و به این ترتیب یکی از بزرگترین صورتهای هنری در عالم پیدا شد.